نارنیا

نارنیا

سرزمین من
نارنیا

نارنیا

سرزمین من

حرفای دلم"تنهایی های یک قهرمان"


صبح که می شود !با یک نفس تازگی اغاز می کنم !امروز روز من است !سرمای شیرین طلوع تمام وسعت قلبم را تا غروب گرم می کند !امروز مال من است ! مهم نیست اگر عده ای گستاخند و عده ای دیگر منتظر تا من هم مانند روز های خودشان تکراری شوم !اما نه ، من منم، با تمام کوچکیم باز هم منم ! با یک گل بهار نمی شود اما من قد وجود خودم وجود دارم ! پس فریاد می زنم ...

تا در همه اسمان بپیچد من تا ابد من می مانم !چهره عوض نخواهم کرد تا هم رنگ نا مردان ظاهر الصلاح شود !ذات عوض نخواهم کرد که ملعبه دست بی کاران ! من زنم!با تمام ظرافت هایم !ناز چشمانم برای فتح شب کافیست !

حرفای دلم"تنهایی های یک قهرمان"

اینجا در سرزمین من همه بیمارند همه دچار افسردگی های مفرطند !پسر ها حقارت هایشان را با گستاخی به رخ دختران می کشند و دختران ظرافت هایشان را با اشک تقویت می کنند !باز هم رویت می شود بگویی هیچ کس تنها نیست ؟!ذات مرا جزء کدام تیره حساب می کنی که تنهایی شب هایمان را نمی بینی ؟!

حرفای دلم"تنهایی های یک قهرمان"

نوشابه های فاسد شده را هم سه بطری به هزار می فروشند !تو انقدر پوچی که نیازی به خریداری نداری .گوشه ای که بنشینم ،مانند سگ های ولگرد خودت می ایی !ناله می زنی و التماس می کنی که قلاده گردنت بیاویزم !مشکل اینجاست حتی در حد سگان هم ارزش نداری !گربه ها اسمشان بد اوازه شد .گربه صفتی از آغاز وصف تو بود !کم مقدار و نا چیز !چرا خودت را گول می زنی؟! صدایت را بالا نبر .خودت خوب می دانی طبل هرچه تو خالی تر صدایی رسا تر دارد!!! اصلا هرچه دوست داری کن فقط یک کار برای من انجام بده بعد از آن من دیگر هیچ نخواهم گفت ! لطف کن و از دنیای من گم شو!

حرفای دلم"تنهایی های یک قهرمان"

راست میگفت هر چه با افراد بیشتری اشنا شوی تنهایت شیرین ترمی شود !تنهایی های صادقانه از هم نفسی های بی شرمانه عاشقانه تر است !

خدایا بد بودن مخلوقاتت تقصیر تو نیست ! مشکل از خاکشان است !خاک زمین پر بود از کودهای حیوانی  !بوی ذاتشان حالم را به هم می زند !

 

حرفای دلم"تنهایی های یک قهرمان"

من زنم

و با تمام احساسات زنانه ام قوای اراده ام را تجهیز می کنم و از همه ی حصار های منطقی اطرافم پا به دنیای بی نهایت های ازادی می گذارم . تو بمان با قوانین حقوقی ات ! ان قدر وقت داری که می توانی حتی مرا نادیده بگیری !من رفتم ! تو با افکار احمقانه ات بازی کن ! بلکه راهی برای ارضای هوس های وجودیت  بیابی !  شاید با تحقیر نفس هایم عقده های ذاتی ات خالی شوند ! شاید هم نه ! تو انقدر کم و کوچکی که حتی سیاه پوش کردن من هم ارضایت نکرد !تکه پرانی هایت را هم دیدم!مهم نیست اگر جسمم را به بند میکشی که یا قدرتت را اثبات کنی یا نیازت را! مهم این است که من به تعالی خواهم رسید چه با تو چه بی تو ! من بزرگ تر از انم که برای رهایی نیازی به تو داشته باشم تو با بازوانت مشغول باش من به فرا تر از تو می اندیشم !!!