نارنیا

نارنیا

سرزمین من
نارنیا

نارنیا

سرزمین من

حرفای دلم- تنهایی های یک قهرمان

اتشی روشن شد و تمام جنگل را فرا گرفت هرچه کردند نشد اتش را خاموش کنند خود اتشی به پا کردند!اتش که به خاکستر رسید خاموش شد!ذات تو را می گوییم ! اتشی بودی ویرانگر خدا از ذات خودت اتش فرستاد تا خاموشت کند!یادت هست که می گفتند از ماست که بر ماست ؟! تو بد بودی و خدا تو را با خودت رام کرد ! پس نبود نبی زن را دال بر ضعف ذات من ندان !!!

من به اندازه ی تو بی وجود نبودم !نبی برای تو امده بود اما من راه را بهتر شناختم !نیکان همیشه اینگونه اند !برای تو امده بود، من مهربان تر شدم !تو مشغول بلعیدن بودی و من به تعالی رسیدم !اری؛ تو مانند وحشی ها بلعیدی تمام حق مرا بلعیدی!وجودم را چه خوب چه بد بازیچه ی افکارت ناپاکت کردی ! مهم نیست... این مهم نیست ها تمام دنیای مرا پوشانده !می گویم مهم نیست که نکند احساسم به نبودن خدا شک کند !با تو بودن از اتش خدا بی وجدان تر است !نباش تا دنیایم زیبا شود !!!!!

حرفای دلم"تنهایی های یک قهرمان"


همه ی شهر مهیاست مبادا که تو را
آتشِ معرکه بالاست مبادا که تو را

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پیِ یک شامِ بزرگند مبادا که تو را

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مردِ بدنام زیاد است مبادا که تو را

پشت دیوار نشستند مبادا که تو را
نانجیبان همه هستند مبادا که تو را

تا مبادا که تو را باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را

علیرضا آذر

 

حرفای دلم"تنهایی های یک قهرمان"


صبح که می شود !با یک نفس تازگی اغاز می کنم !امروز روز من است !سرمای شیرین طلوع تمام وسعت قلبم را تا غروب گرم می کند !امروز مال من است ! مهم نیست اگر عده ای گستاخند و عده ای دیگر منتظر تا من هم مانند روز های خودشان تکراری شوم !اما نه ، من منم، با تمام کوچکیم باز هم منم ! با یک گل بهار نمی شود اما من قد وجود خودم وجود دارم ! پس فریاد می زنم ...

تا در همه اسمان بپیچد من تا ابد من می مانم !چهره عوض نخواهم کرد تا هم رنگ نا مردان ظاهر الصلاح شود !ذات عوض نخواهم کرد که ملعبه دست بی کاران ! من زنم!با تمام ظرافت هایم !ناز چشمانم برای فتح شب کافیست !

حرفای دلم"تنهایی های یک قهرمان"

اینجا در سرزمین من همه بیمارند همه دچار افسردگی های مفرطند !پسر ها حقارت هایشان را با گستاخی به رخ دختران می کشند و دختران ظرافت هایشان را با اشک تقویت می کنند !باز هم رویت می شود بگویی هیچ کس تنها نیست ؟!ذات مرا جزء کدام تیره حساب می کنی که تنهایی شب هایمان را نمی بینی ؟!

حرفای دلم"تنهایی های یک قهرمان"

نوشابه های فاسد شده را هم سه بطری به هزار می فروشند !تو انقدر پوچی که نیازی به خریداری نداری .گوشه ای که بنشینم ،مانند سگ های ولگرد خودت می ایی !ناله می زنی و التماس می کنی که قلاده گردنت بیاویزم !مشکل اینجاست حتی در حد سگان هم ارزش نداری !گربه ها اسمشان بد اوازه شد .گربه صفتی از آغاز وصف تو بود !کم مقدار و نا چیز !چرا خودت را گول می زنی؟! صدایت را بالا نبر .خودت خوب می دانی طبل هرچه تو خالی تر صدایی رسا تر دارد!!! اصلا هرچه دوست داری کن فقط یک کار برای من انجام بده بعد از آن من دیگر هیچ نخواهم گفت ! لطف کن و از دنیای من گم شو!